من اشتباه کردم!
رحیم قمیشی
خاطرهای سالها پیش نوشته بودم، انگار برای همین روزهایمان بوده.
خلاصهاش را بازگو میکنم؛
"عبدالرحمن فریدیفر ۱۸ سال بیشتر نداشت، قبلا مدتی طلبه بود، ولی به خاطر حضور در جبهه، مجبور شده بود قید طلبگی را بزند.
رئیس حوزه ماندن بیش از چند هفته در جبهه را، برای طلبه ها ممنوع کرده بود، ولی عبدالرحمن میگفت از جبهه خیلی بیشتر درس میگیرد و حاضر نبود برگردد مدرسه علمیه!
او کار شناسایی پر خطر اطراف جزیره مجنون، در هور گرم، و نیزارهای پر از پشه کوره آنجا را به عهده داشت. اکثر بچههای گروه شناسایی و عبدالرحمن هم، به فاصله کمی یکیک شهید شدند.
عبدالرحمن خوشقلب و پرانرژی در جبهه کلاسهای اخلاق و قرآن هم برگزار میکرد. وقتی هم که روحانی نداشتیم پیشنماز میشد!
اما آن روز...
داخل سنگر نشسته و مشغول وارد کردن نتیجه شناساییها، روی کالک بودم.
احساس کردم سر و صدایی غیر عادی از بیرون سنگر میآید. اول بیخیال شدم، اما این موقعِ روز اصلا آن سر و صدا عادی نبود.
چندین نفر چیزی را با هم تکرار میکردند، و صدا قطع نمیشد!
خیلی عجیب بود، با آن گرمای تابستان جزیره، نه وقت دعا بود، نه وقت ورزش!
چند دقیقه ای گذشت و صدا قطع که نمیشد، بلند و بلندتر هم شد.
از سنگر آمدم بیرون، شعار دهندهها را دیدم، که در مقر به یک ستون میدویدند و شعار میدادند.
نزدیکتر که شدند متوجه شعارشان شدم...
موهای بدنم سیخ شد، و زانوهایم شل شدند!
چه شده بود؟ چرا این شعار؟!
همه با صدای بلند و از عمق دل شعار میدادند؛
"من اشتباه کردم" "من اشتباه کردم"
و یک نفس دور حیاط، با لبخند میچرخیدند.
عبدالرحمن حدیث یا جمله حکیمانهای را آن روز برای بچهها توضیح داده بود که؛
یکی از شجاعانهترین و خداپسندانهترین کارها بعد از انجام یک اشتباه، پذیرفتنِ آن می باشد.
او توضیح داده بود متاسفانه خیلیها، حتی بسیاری از بزرگان، این شجاعت را ندارند، و هر عمل غلطی را هم انجام دهند از آن بی جهت دفاع میکنند...
حتی وقتی بفهمند اشتباه کردهاند، جرأت معذرتخواهی و پذیرش اشتباه را ندارند.
و معمولاً آن را توجیه می کنند.
او از بچهها خواسته بود برای اینکه یاد بگیرند بعد از این، اگر اشتباهی کردند خجالت نکشند و بتوانند بگویند اشتباه کردهاند، بطور تمرینی دور زمین قرارگاه بدوند و همه با هم همین را فریاد بزنند!
او با شور و حرارت فریاد میزد و بچهها تکرار میکردند؛
"من اشتباه کردم"
نمیدانستم باید بخندم یا گریه کنم.
همانطور که به گونیهای سنگر تکیه داده و تماشایشان میکردم متوجه شدم من هم ناخودآگاه و با اشک شوق دارم تکرار میکنم...
"من اشتباه کردم"
شک نداشتم خنده آن روز شهید عبدالرحمن، خنده آن روز شهید محمود دشتیپور، و همه بچههای نوجوانی که بعداً شهید شدند، میدویدند و از ته دل فریاد میزدند اشتباه کرده اند، حسابی همه را به خجالت انداخته بود.
کاش عبدالرحمن مانده بود و این درس مهم را امروز دوباره به همۀ ما و مسئولین و بزرگانمان یاد میداد؛
خجالت نکشید و بگویید اگر اشتباه کردهاید. این بزرگی است. این اخلاص است. شجاعت است، انسانیت است!
کدامتان معصوم است؟
از شهدا یاد بگیرید..."
و امروز با خودم فکر میکردم؛
اگر گفته میشد
ببخشید بیدقتی ما باعث زدن هواپیما شد.
ببخشید ما اشتباه کردیم به اعتراضات مردم آتش گشودیم.
ببخشید ما در تقسیم مردم به خودی و غیر خودی اشتباه کردیم.
ما اشتباه کردیم گشت ارشاد گذاشتیم.
ما اشتباه کردیم ادعا کردیم دزدیها ربطی به مقامات ندارد، سیستماتیک نیست!
ما اشتباه کردیم القا کردیم مقدسیم، عین اسلامیم. نماینده خدائیم.
ما اشتباه کردیم پلیس را گفتیم دختران و زنان را از نظر اخلاقی کنترل کند.
ما اشتباه کردیم دختران معصوم را مثل آدم دزدها بازداشت کردیم.
اصلا ما اشتباه کردیم گفتیم حجاب اجباری است. حتی برای خارجیها، حتی برای اقلیتهای دینی، اصلا برای آنها که حجاب ما را قبول ندارند.
ما اسلام را بد معرفی کردیم و اشتباه کردیم.
ما ایران را از توسعه عقب انداختیم، اشتباه کردیم.
ما اشتباه کردیم گفتیم بیشتر از مردم میفهمیم.
ما خودمان را به مردم تحمیل کردیم اشتباه کردیم.
ما در قضیه ستار بهشتی، در مورد مهسا امینی، در مورد کشتن جوانهای معترض، اشتباه کردیم.
ما در زندان انداختن مخالفانمان
در نقض حقوق بهحق خانمها و همه مردم
اشتباه کردیم!
کدامیک از این اشتباه کردمها را گفتیم؟
هیچکدام را!
چطور انتظار داریم مردم دوستمان داشته باشند؟
چطور میخواهیم حاکمیتمان مداوم باشد؟
چطور میخواهیم بگوییم ما مستبد نیستیم!
ما کجا گفتیم اشتباه کردیم!؟
شجاعت داشته باشیم
انسانیت داشته باشیم
درایت داشته باشیم
و به وقتش بگوییم
"ما اشتباه کردیم!"